مرثیه ای برای سینمای ایران

 

 

توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم “بوفالو” وجود دارد. در صورتی که این فیلم را ندیده‌اید این متن را با احتیاط بخوانید یا خواندن آن را به بعد از تماشای آن موکول کنید.

از آنجایی که دوستان متوجه ارزشمند ترین عنصر زندگی انسان یعنی “وقت” او نشده اند، بد نیست چند سطری در این باره سیاه کنم. “وقت” انسان یعنی مدت زمانی که او در طول زندگی اش برای گذراندن در اختیار دارد، از این رو تلف کردن آن امری به غایت زشت و ناپسند بوده و شدیدا غیر انسانی تلقی می شود. فرقی نمی کند این تلف کردن در پس انجام چه باشد، خواه کتابی کم مایه، خواه نغمه ای سطحی و یا فیلمی بیهوده. ای کاش تنها چیزی که تلف می شد وقت بود. تصور کنید کسی در مقابل شما نشسته باشد و جویده جویده به مدت یک ساعت و اندی حرف بزند و ادا و اطوار در بیاورد جوری که شما در انتها سر درد مزمن که گرفته اید هیچ، زیبایی شناسیتان هم به لطف متکلم محترم کلا کن فیکن شده است. منظور از این همه زیاده گویی رسیدن به آخرین شاهکار کاوه سجادی به نام “بوفالو” بود. آش شعله قلم کاری که بعید میدانم عوامل سازنده لب به آن بزنند چه برسد به مخاطبین بیچاره. بی پرده می گویم، فیلم های هالیوودی درجه ۳، می ارزد به “بوفالو” ی کاوه سجادی.

اثری به غایت پلشت، گنگ، بی سرو ته، روشنفکر طور، معما گونه ( از نوع آبکی) و در یک کلام: هیچ. داستان فیلم مربوط به زن و شوهری ست که معلوم نیست از کجا و با موتور آمده اند به انزلی که یک “کیف مرموز” را به آقای مظفر برسانند. این زن و شوهر شدیدا خل وضع اند و علی رغم داشتن تراول چک های فراوان که در طول فیلم می بینیم، مزخرفترین مسافرخانه ی این شهر را کرایه کرده اند. زن قصه مدام “بالا می آورد” گویی عنقریب قرار است قدم نو رسیده مبارک شود، غافل از این که این “بالا آوردن” ها نوعی “صحنه پردازی” می باشد. این زن و شوهر خل وضع در ادامه ی یک شوخی خیلی خیلی غیر واقعی و بی نمک، خود را گرفتار می کنند و در نتیجه “شوهر” قصه  با “کیف مرموز” در مرداب غرق می شود. زن سراسیمه و مضطرب به سراغ ماهیگیران می رود ولی آنها به خاطر عمق زیاد آب پیشنهاد می دهند او به دنبال یک غواص برود. غواص کسی نیست جر “بهرام بوفالو” با بازی پرویز پرستویی. بهرام بوفالو به طرز ناشیانه ای وارد داستان می شود تا جسد شوهر را از آب بیرون بکشد. پس از کش و قوس های فراوان بهرام خان بوفالو (که هیچ وقت متوجه نمی شویم چرا نامش بوفالو است، مثلا می توانست بهرام پلنگ یا بهرام سوسمار هم باشد!) اقدام به شناسایی جسد می کند اما از بیرون آوردنش امتنا می ورزد، چرا؟ (من بیننده متوجه نشدم چه برسد به شما!).بهرام کلا بی خیال این ماجرا می شود و در ادامه “زن شوهر و مال باخته” نازش را می کشد. بهرام خان یک دایی و یک دختر دایی کر (با بازی پانته ‌‌‌آ پناهی ها) هم دارد. بهرام لهجه ی شمالی ندارد، کرد است و معلوم نیست در انزلی چه غلطی میکند! دختر دایی اش به نظر عاشق بهرام است و از رفت و آمد بهرام بوفالو با “زن مال و شوهر باخته” خوشش نمیاید و مدام در حال تعقیب آنهاست. در همین حین دختر دایی از شوهر خود که معلوم نیست کجاست به صورت غیابی طلاق می گیرد. بهرام بوفالو “زن مال و شوهر باخته” را از مسافر خانه، به خانه ی دایی اش می آورد تا ور دل دختر دایی اش فضا عاشق کشی شود. “زن مال و شوهر باخته” هم در طول فیلم به مانند کنه، به بهرام چسبیده که شوهرمو در بیار و رفته رفته رابطه ی این دو مقداری صمیمی می شود. در انتها بهرام خان که از قضا آپاراتچی سینما هم هست(!)، دل به دریا می زند و بعد از یک قواصی ماهرانه به جسد و کیف می رسد، اما چون نه قیچی داشته و نه چاقو(!) کیف را می کشد و در یک آن تمام جواهرات کیف به دریا می ریزد. سکانس بعدی بهرام را نشان می دهد که در بیرون از آب نشسته و به افق خیره شده است. در سکانس بعدی دختر دایی را می بینیم که بعد از خود کشی نافرجامی که داشت، خانه بهرام را آتش می زند. در ادامه بهرام از پهنه ی گیتی محو می شود(!) و “زن مال و شوهر باخته” در به در به دنبال او می گردد و در انتها با یک قایق به مرداب می رود. تیتراژ.

این یعنی فقر مفتضحانه ی قصه ای که نیست. گویی فیلم، نه فیلم نامه دارد، نه محتوا و نه حتی پیام اخلاقی پیش پا افتاده. کاوه سجادی عزیز، برازنده ی محترم و اسعدیان گرامی، برای وقت مردم ارزش قائل باشید. پرویز پرستویی که زمانی بنچ مارک و خط کش مردم برای انتخاب فیلم “خوب” بود، اکنون تبدیل به بهرامی شده که نمی داند چرا بوفالوست.

این جریان “بسیار بد” سینمایی که در آن سینماگران وقت مردم را هدر می دهند تا کی می خواهد به کار خود ادامه دهد، خدا می داند. دیدن لیبل سازمان سینمایی سوره در پس این اثر هم خالی از لطف نبود. این که چقدر معیار انتخاب دوستان برای حمایت های مالی و معنوی چیپ و سطحی و آبکی است، نکته ایست که می توان پس از تماشای بوفالو به آن پی برد. ای کاش این همه تولیدات بی ارزش در سال، جای خود را به ده عنوان فیلم سینمایی می دادند که “قابل دیدن” بود.

اگر می شد پول خود را پس بگیرم حتما این کار را می کردم چرا که دیدن این فیلم همان و دپرشن حاصل از بی معنایی همان. والسلام

 

پ.ن : هومن سیدی تو چرا؟!

 

حسام خامنه زاده مدیریت استودیو انار را برعهده دارد. عکاسی را حرفه ای دنبال می کند و عکاس استودیو انار است. او کارگردانی چند فیلم کوتاه را نیز در کارنامه ی هنری خود داراست. علاقه ی او به تکنولوژی و گجت های هوشمند او را پیگیر اخبار این حوزه نموده است. کریستوفر نولان، ران هاوارد و سیدنی لومت٬ محبوب ترین کارگردانان او هستند.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *